از "سلسله جنبانی" امام سجاد ع تا "ضربه آخر" امام باقر ع ( پروژه "پسا کربلا" تا سقوط رژیم بنی امیه)
به مناسبت ایام شهادت امام سجاد علیه السلام و سالگرد میلاد امام باقر علیه السلام _ دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری _ مشهد _ ۱۳۹۷
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت برادران و خواهران عزیز.
از آنجا که ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در بستری فعالیت سیاسی و فرهنگی انجام دادند که این بستر توسط امام سجاد(ع) ساخته شده بود و در واقع یک حرکت شروع از صفر بعد از کربلا بود بلکه باید گفت از زیر صفر. چون صفر شرایط عادی بدون امکانات و دست خالی است اما زیر صفر یعنی همه چیز علیه این نهضت بود. ما در واقع بحث مربوط به ایشان و بحث امام باقر(ع) را به هم گره میزنیم که در واقع گره خورده بود و هست. توجه کنید که به لحاظ سیاسی و فرهنگسازی سیاسی که هدف اصلی این سلسله بحثهاست که ظرف 35 سال امام سجاد(ع) چگونه شرایط زیر صفر را به شرایطی تبدیل کردند که وقتی امام محمد باقر(ع) امامت و رهبری را به عهده گرفتند با فاصله کوتاهی کار به جایی رسید که امام باقر(ع) توانستند یک پروژهی وسیع علنی تقریباً در حوزه کادرسازی و یک نهضت تعلیم و تربیت، فرهنگسازی سیاسی، تشکیلاتسازی، شاگردپروری، جریانسازی سیاسی اجتماعی انجام بدهند که با این که برادر امام باقر(ع) یعنی جناب زید شهید، مشغول و درگیر در یک نبرد خونین مسلّحانه است و چند نهضت قوی مسلّحانه علوی علیه حاکمیت در زمان امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) صورت میگیرد و گرچه همهشان ظاهراً سرکوب میشوند و به شهادت میرسند اما ریشهی بنیامیه را سست میکنند و این رژیم در زمان امام صادق(ع) سقوط میکند. امام سجاد(ع) نقش آغازگر را در براندازی این حاکمیت داشتند که پیروزی مطلق خشن وقیح علنی بنیامیه بعد از کربلا را ظرف 30- 40 سال کارش به اینجا رسید که امام باقر(ع) سریع به صحنه میآید و حکومت دیگر نمیتواند به آن شدت زمان امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) سرکوب کند و در دوره امام صادق(ع) هم رژیم سقوط میکند. این نقش را باید شناخت.
اشاره کردیم به یکی از مواضع بسیار مهم فرهنگ سیاسی در عرصه فرهنگ سیاسی از طرف امام سجاد(ع) که در برابر روحانیون فاسد، آخوندهای درباری و حکومتی شمشیر را از رو بستند، رسانههای توجیه مذهبی و ایدئولوژیسازی برای حکومت جور. دورهای که حاکمیت خیلیها را آلوده کرد یا ترساند، خیلی از علما را، خیلی از قرّاء و حفّاظ قرآن را، محدثین را، مفسّرین را، شاعران و هنرمندان را که آن روز رسانههای درجه یک، بود. شما در هر شهری فرض کنید 100- 200تا چهره نخبه هست یا از نظر دینی به عنوان مفسّر و محدّث, واعظ، مفتی و فقیه، یا به عنوان شاعر و هنرمند، نخبگان اقتصادی بازاریها، نخبگان سیاسی تأثیرگذاران، الیت سیاسی، کسانی که از خانوادههای شناخته شده و نافذ، قبایل و سران قبایل، در هر شهری میرفتی 50 تا، 100تا، 200تا آدمهای اثرگذار بودند که مردم چشمشان به دهان اینها بود در واقع گوششان به دهان اینها بود چشمشان به رفتار اینها بود بعضیها عوام بودند و معیارها دستشان نبود میگفتند حتماً اینها یک چیزی میفهمند که میگویند! ما که وارد نیستیم. این آقا حافظ قرآن است، این درس میدهد، آن یکی حدیث میگوید، آن یکی شاعر است روشنفکر است، استاد است، دانشمند است، حتماً اینها میفهمند ما نمیفهمیم. میشود گفت که همه اینها بیدین هستند؟ همه اینها ضد دین هستند؟ یک عده هم که مسئلهدار میشدند میآمدند توجیه مذهبی میکردند؛ حدیث جعل میکردند، آیه قرآن را تفسیر به رأی میکردند، تاریخ را تحریف میکردند رسماًدروغ میگفتند و آگاهانه هم این کار را میکردند. بعضی از این شخصیتها را حکومت میخرید، بعضیها را میترساند، بعضیها را که همکاری نمیکردند با اتهامات مختلف از سر راه برمیداشت که اینها مثلاً رافضیاند، بیدیناند، زندیق هستند، اصلاً کافر هستند و قرآن را قبول ندارند. اینها اهل بیت را خدا میدانند، حالا ما موارد افراطی داشتیم که این حرفها را میزدند، شیعیان افراطی جزو غلات، ولی خیلیها هم بودند که این کاره نبودند. اینها فقط برچسبی درست کرده بودند زود، مثل زمان شاه که هرکس هر کاری میکرد میگفتند کمونیست است، الآن آمریکا کاری کرده که هرکس علیه حکومتش حرف بزند میگوید تروریست است، آن زمان هم مارکی درست شد به نام رافضی؛ حتی کسانی که شیعه بودند ولی رافضی به آن معنای خاص نبودند تا اعتراض میکردندو عدالتخواهی میکردند میگفتند آی اینها زندیقاند، بیدیناند، منکر قرآن هستند، کافرند! خب بعضیها هم برای دنیا آلوده شدند از جمله محمد بن مسلم یا محمد بن شهادب، عالِم باسواد و از شاگردان و نزدیکان امام صادق(ع) که خودش را به حکومت میفروشد. از اهل بیت فاصله میگیرد و توی حکومت میرود. اوایل هم بهانه میآورد که نه، من میخواهم تأثیرگذاری بیشتر باشد، با زور نمیشود باید کارهای فرهنگی بکنیم و... و کارهای فرهنگی نمیکنند، کار فرهنگی کار امام سجاد(ع) است، فرهنگ مبارزه و مبارزه فرهنگی این است. به اسم این که ما میخواهیم کارهای فرهنگی بکنیم مجبوریم یک مقدار با حکومت قاطی شویم! کمکم رفت و رفت و شد جز ایادی درجه یک و ایدئولوگهای فاسد حکومتی. حالا به عنوان نمونه، نامه امام سجاد(ع) به ایشان که خیلی تاریخی است به درد همیشه و همه وقت و همه جا میخورد به درد همین الآن در حکومتهای جهان اسلام که کنارشان آدمهای روشنفکر و روحانی و عالِم دین و نخبگان تأثیرگذار در جامعه و حکومتی و فاسد هستند میخورد. موضعگیری بسیار مهمی که امام سجاد(ع) علیه آخوند درباری و دینسازان حکومتی که حکومت هر جنایتی میکند اینها میآیند یک توجیه مذهبی و دینی میکنند و برایش یک آیهای، حدیثی پیدا میکنند تحریف میکنند یا نبود جعل حدیث میکنند و مردم مذهبی را آرام میکنند فریب میدهند به آرامش میخوانند و حکومت را تقویت میکنند. در واقع امام باقر(ع) در فضا و عرصهای وارد صحنه میشوند که امام سجاد(ع) ساختند. امام سجاد(ع) از یک طرف مخفیانه گروههای خاصی را سازماندهی کردند که بعضی از اینها کارهای نظامی میکنند حتی با جریان زید و جنبشهای انقلابی مسلّحانه مخفیانه همکاری میکنند وقتی جنبش سرکوب میشود خانواده شهدای نهضت زید همه تحت پوشش امام باقر(ع) هستند. مجروحین و جانبازان اینها، کسانی که تحت تعقیب هستند و فرار کردند مخفی میشوند و اینها را.. امام سجاد(ع) یک شبکهی کاملاً مخفی ساختند و دارند فعالیتهای اینچنینی را زیرزمینی انجام میدهند و سازماندهی کردند. یک حلقه دومی که خیلی وسیعتر بود ظرف این 30- 35 سال امام سجاد(ع) کادرسازی کردند. 35 سال مثل از اول انقلاب تا الآن! در این فاصله امام سجاد(ع) که یک نسلی دارد عوض شده، همین الآن نسلی که در زمان انقلاب بود به لحاظ تاریخی در زمان انقلاب و جنگ بود دیگر تا چند سال دیگر رفع زحمت میکنیم در یک چنین فاصلهای که تقریباً یک نسل دارد عوض میشود امام سجاد(ع) غیر از این که یک کادر مخفی ساختند که اینها فعالیتهای حادتری انجام میدهند منسجم و تشکیلاتی، تعدادشان کمتر است ولی همه جا هستند، تا ایران و خراسان هستند تا یمن هستند در مصر هستند، حواستان باشد این شبکه تا زمان امام حسن عسگری(ع) همینطور ادامه دارد حتی وقتی که امام رضا(ع) ظاهراً به قدرت میرسند و یک فضای تنفسی باز میشود این شبکه تعطیل نشده است از این فرصت استفاده کرده، تقویت و تکثیر پیدا کرده باز هم هست. چنانچه در عصر غیبت صغری، غیبت کوچک امام زمان(عج) همین شبکه دارد با امام زمان در عصری که ایشان زندگی مخفی زیرزمینی دارند دارد کار میکند. این شبکه را در واقع بنیاد آن را امام سجاد(ع) گذاشتند که تا دو قرن بعد شبکه ادامه دارد و همینطور در عصر غیبت کبری این شبکهسازی دارد کار میکند ببینید امام سجاد(ع) چه کار کرده است. امام باقر(ع) شاید نخستین کسی هستند که از این شبکه، استفاده فعال و قوی میکنند.
لایه دوم، امام سجاد(ع) چند هزار نفر را با مفاهیم مکتب آشنا کردند، آموزشهای حضوری، غیر حضوری، مستقیم و با واسطه، بعد شاگردانی را در جاهای دیگر فرستادند که اینها بروند کادرسازی کنند، هرکسی در یک شهری برود چند حلقه تشکیل بدهند، راهنمایی، راهگشایی، آن شرایط شدیداً سخت نامناسب را تبدیل کنند به شرایطی که چند دهه بعد امام صادق(ع) صریحاً از حکومت اسلامی حرف میزنند، دوباره پرچم تشکیل حکومت اسلامی و سرنگونی حکومت بنیامیه بالا میرود و واقعاً حکومت سقوط میکند و رژیمی که بعد میآید با شعار اهل بیت و با شعار انتقام خون حسین، با شعار حبّ علی و فاطمه سر کار آمده (بنیعباس) و اصل حرکت هم از همین خراسان است. این خراسان نقش خیلی مهمی در تاریخ سیاسی و تاریخ فرهنگی داشت. اولاً شاید بیش از 70- 80 درصد شخصیتهای درجه یک حتی اهل سنت در جهان اسلام به لحاظ علمی در فقه و تفسیر و کلام و حدیث، خراسانیاند. خراسان بزرگ که شامل چند کشور میشود. پدران فلسفه و مخالفان فلسفی، از خواجه نصیر طوسی تا غزالی همه اهل طوس و خراسان هستند. از چهار رهبر مذاهب فقهی اهل سنت، دوتایشان ایرانی و خراسانیاند. البته یکیشان ریشه عرب دارد ولی در ایران و خراسان هستند. بزرگترین محدّثین، مفسّرین، متکلّمین، رهبران جریانهای فقهی، کلامی، شیعه، سنی، فیلسوف، ریاضیدان، مهندس، پزشک، همه اینها... یعنی هم احیای تمدن اسلامی ایرانی و هم تغییر رژیم جهان اسلام از بنیامیه به بنیعباس، همه اکثر دانشمندان بزرگ، همه اینها خراسانیآند. بسیاریشان خراسانیاند. حتی احیای زبان فارسی بعد از سقوط ساسانی هم باز از خراسان شروع شد. زبان فارسی که ما الآن با آن صحبت میکنیم این قبل از اسلام نبود، ایرانیهای قبل از اسلام با این زبان صحبت نمیکردند، فارسی بعد از اسلام، دوباره در خراسان احیاء شد و بعد در کل ایران و بعد جهان. لذا اینجا منطقه حساسی بود و جالب است که دورترین مرکز هم به حکومت بنیامیه چون بود، نهضت علوی، بزرگترین پایگاه خارج از کشورش، یعنی خارج از حجاز و عراق و شام، دور از مرکز حکومت، قویترین پایگاه در ایران، یکیاش در خراسان و یکی هم در جنگلها و کوههای شمال بود که آنها تا چند قرن اصلاً مسلمان نشده بودند و خیلیهایشان که اولی که مسلمان شدند شیعه شدند و اتفاقاً شیعه زیدی بودند زمان فرزند امام سجاد(ع) که قیام شد آن گروههای تبلیغی و صدور انقلاب که از طرف امام سجاد(ع) و بعد امام باقر(ع) و بعد امام صادق(ع) جاهای دور میرفتند و میگفتند تا دورترین نقاط بروید، حالا ما در مرکز تحت فشار هستیم نمیتوانیم کار کنیم بروید تا منتهای مرزها و آن طرف مرزها بروید پیام را برسانید. لذا شماها میبینید یک جاهایی امامزادههای ما هستند، فرزندان موسیبنجعفر(ع) برادران امام صادق(ع)، امام باقر(ع)، نسل امام سجاد(ع) هستند از کوههای هندوکش در ارتفاعات هند شما ببینید امامزادهها هستند تا شمال آفریقا تا سودان که خودم دیدم که بعضی از جریانهای بزرگ متصوفه، حلقههای سنی محبّ اهل بیت(ع) مرکزشان مرکز سماع و حلقههای ذکرشان همه امامزادههای ما هستند. ما به آنها میگوییم امامزاده همین هستند مثلاً ابن موسیبنجعفر, ابن علیبنحسین و... یک حرکت دور هم داشتند که مهمترین و قویترین آن، یکی از جاهایی که امام سجاد(ع) پل میزنند و ارتباط میزنند و در زمان امام باقر(ع) یک حلقه مقاومت تشکیل میشود همین خراسان است که امام باقر(ع) یکی از پایههای اصلی حرکتشان در ایران و از جمله در خراسان هست و در نقاط مختلفی هم کار میکنند و در کشورهای مختلفی هم هستند. امام سجاد(ع) نهضتی را شروع کردند که بعد میوه داد و در 20- 25 کشور هستههای مقاومت علوی پیش آمد، بعضیها هم صریح میگفتند شیعه اهل بیت هستندو بعضیها هم میگفتند ما سنی از نوع آن سنی که آنجا حکومت بود هستند، اگر مالکی بود میگفتند مالکی هستیم، اگر حنفی بود میگفتند حنفی هستیم، اگر شافعی بود میگفتند شافعی هستیم و در واقع به عنوان صوفی و متصوفه عمدتاً همین معارف اهل بیت(ع) را و بخصوص حبّ اهل بیت(ع) را نشر میدادند و لذا شما الآن همه جای جهان اسلام فرقههای صوفیای میبینید که همه سنی و همه محبّ اهل بیت(ع) هستند به شدت محبّ اهل بیت(ع) هستند و اصلاً اسلام را بدون اهل بیت(ع) و بدون معنویت را تصور نمیکنند. خب پس این دوباره از لای خاکستر خون شهدای کربلا بعد از 30- 40 سال دوباره پرچم حکومت اسلامی و علوی بالا برود امام باقر(ع) علنی به میدان بیایند و دوباره فضاسازی و شاگردپروری، امام صادق(ع) سریع از براندازی حکومت و تشکیل حکومت اسلامی حرف بزنند، اینها فعالیتهای امام سجاد(ع) است یعنی زمینه فکری دوباره احیاء شد، چنان پیچیده عمل کردند و زیر آن فشار و خفقان و پلیس اطلاعاتی، یک بهانه هم ندادند ولی به همه فهماندند که ما با اینها مخالف هستیم و اینها مشروع نیستند و حتی از این علما که فاسد شدند علیه آن علما و اهل بیت(ع) موضع گرفتند. ما از امام باقر(ع) علیه اینها چندتا نامه و سخنرانی و پیام داریم و قبل از ایشان از امام سجاد(ع) داریم بخصوص به دو دسته، یکی علما و یکی هم شعراء. یعنی جریان هنر و رسانه، علما تولید فکر میکردند گفتمانسازی میکردند یک گفتمان دینی فاسد را به نفع حکومت تئوریزه میکردند، شعراء که هنرمندان آن روز که مثل سینماگران و رسانهایهای آن روز بودند میرفتند اینها را در جامعه نشر میدادند و به اصطلاح، گفتمانسازی عمومی میکردند. و امام سجاد(ع) صریح با این دو دسته درافتاد. یکی هنرمندانی که در خدمت حکومتاند و فاسدند و یکی بخصوص علما و روشنفکران و متولیان دین، چه محدث، چه مفسر، چه قاری قرآن، چه به عنوان زاهد و عالم اخلاق و معلم معنا و معلم عرفان، چه با قضات، علمایی که در دستگاه حکومت فاسد قاضی میشدند. امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) یک نهضتی علیه اینها راه انداختند که اولاً اینها را افشا کنند و به جامعه معرفی کنند که بگویند این چیزهایی که اینها میگویند دین نیست و اینها اهل دنیا هستند. از آن طرف، دین درست را، قرآن و سنت درست را به مردم معرفی بکنند و خود این معرفی ظاهراً فرهنگی، یک کارکرد صریح سیاسی داشت. برای این که حکومت بنیامیه و بعد هم بنیعباس برای این که سر کار بمانند نمیتوانستند صریح بگویند اینها اولاد پیامبرند و ما آنها را برای دنیایمان میکشیم! این را که نمیتوانستند بگویند و نمیگفتند. باید یک دین دومی درست میشد به اصطلاح یک قرائتی از دین که انقلابی نباشد، عدالتخواه نباشد، اصول مکتب را درست نشناخته باشد و پایبند به آن نباشد چون هنوز از اسلام و پیامبر خیلی نگذشته است، حکومت بنیامیه درست است که امام حسین را کشته ولی باز با شعارهای اسلامی است. میگوید «قُتل بسیف جده» با شمشیر جدش کشته شد! ما که نمیخواستیم حسین را بکشیم با حکومتی درافتاده که جدش تأسیس کرده است با قدرت و مشروعیت حکومتی کشته شده که جدش آن را درست کرده است و لذا لازم بود که یک توجیه دینی برای آن درست کنند و الا اگر مردم میفهمیدند که اینها ظالم و فاسدند و ما با اینها بیعت کردیم و این درست نیست و اینها حق خلافت رسولالله را ندارند، اینها خلیفه نیستند، خیلیها شورش میکردند یا حاضر نبودند همکاری کنند اینطور نبود که همه مردم بیدین و فاسد باشند خیلی از مردم هم واقعاً فریب خورده بودند میگفتند خب این که دارد حدیث میگوید این که دارد آیه قرآن تفسیر میکند و همهشان هم بر پیامبر صلوات میفرستند. قضیه چیست؟ ارتباطی هم که با امام سجاد(ع) کسی نمیتوانست داشته باشد هرکس نزدیک میشد دور او خط قرمز میکشیدند هیچ کس جرأت ارتباط از نزدیک نداشت فضا در این 30- 35 سال خیلی تغییر کرد و بخش مهم آن تغییر فضای جهان اسلام و جهان، و بخش مهم آن تغییر فضا در داخل بود با اشکال مختلف. یکی از مؤثرین قطعی آن هم رفتار امام سجاد(ع) بود. میآمدند حدیث جعل میکردند محدثین را میدیدند که یک عالمه حدیث درست گفتن، حکومت میگفت این حدیثها را هم باید بگویی. در این مورد هم یک حدیثی نقل کن. میگوید آقا من حدیثی ننشنیدم مگر حدیث ساختنی است؟ گفت حالا بساز ما داریم به شما میگوییم بساز! و ما از این نمونهها در کتابهای «تذکره» و کتب رجالی موارد متعددی ذکر شده که این حدیث از چه سالی پیدا شد و راجع به چه دلیلی درست شد! یعنی اینقدر این کمکم به یک بازی تبدیل شد که این بازی را معاویه شروع کرد ولی کنترل شده بود، ولی بعدها بنیامیه تبدیل به یک بازی مزخرف و خیلی رایج شد که حالا چند نمونه آن را اینجا نقل کرده که – حالا دوستان مراجعه کنند ببینند – ولی من به عنوان نمونه اشاره کنم که چطوری کمکم سر مسائل شخصی قبیلهای، منافع شخصی هم حدیث جعل میشد نه فقط در مسائل سیاسی به نفع حکومت که مثلاً معاویه میگفت پیامبر گفته «حسن منی و أنا من حسن» یا «حسین منی و أنا من حسین» اینها حدیث جعل کردند که «معاویه منی و أنا من معاویه» گفت این به آنها در! در زمان امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) احادیثی را حکومتیها جعل میکردند سر منافع محلی خودشان، که حالا چند نمونه جالب اینجا در روایت ذکر میشود حالا اول نمونه زمان معاویه، کعبالاحبار را همه میدانید. «حِبر» یعنی همین آخوندهای یهودی، کهبالاحبار از آخوندهای یهودی بود که با اسلام مبارزه کرد و بعداً مسلمان شد و چون مُلا و باسواد بود آمد عالِم اسلامی شد اسلامشناس شد. بعد هم شروع کرد جعل حدیث هرطور که معاویه میخواست. یکی از کسانی که جعل حدیث کرده همین کهبالاحبار است و این همانی است که از این تیپهایی هستند که ابوذر زد سرش را جلوی عثمان خلیفه سوم زد شکست چون یک اتفاقاتی افتاد که فامیلبازی و باندبازی و بخور بخور از بیتالمال بود بعد ابوذر علنی اعتراض کرد و این طرف و آن طرف راه افتاد سخنرانی کرد که این روش اسلامی نیست فقط بحث علی نیست که با این روش مخالف است اصل قرآن با این مخالف است. آیه «کنز» را میخواند که وای بر آنان که طلا و نقره گنج میکنند. «کنز» به عربی یعنی «گنج». «یکنزون» یعنی «یکنجون» گنج میکنند. بعد خداوند میفرماید به اینها عذاب الهی را بشارت بده که این سکهها و پولهایی که برداشتید اینها مُهر داغ به پهلوها و پشت پهلوتان زده خواهد شد. این پولهایی که دارید جمع میکنید و حقوق بیتالمال را نمیدهید اینها همه عذاب الهی است. راه افتاد علیه این دزدیها و این سرمایهداریهای اینطوری این طرف و آن طرف سخنرانی کرد. بعد که او را گرفتند و پیش خلیفه آوردند و خلیفه به او گفت شما از صحابی پیامبرید من هم از صحابی پیامبرم، چیه که این حرفها را راه افتادی این طرف و آن طرف میزنی؟ خب خلیفه، داماد پیامبر است اگر علی یک بار داماد پیامبر است خلیفه دو بار، داماد پیامبر است. چرا اینطوری برخورد میکنی؟ این کارها چیست که میکنی؟ چرا نظم جامعه را برهم میزنی؟ این آیه معنیاش این است که هرکس که پولدار است و پول درمیآورد زکات اینها را که جدا کند بقیهاش را میگوید نوش جانش هرچه میخواهد باشد! ضمن این که مسئولیت بیتالمال هم با خلیفه است حالا عمر و ابوبکر از این حقشان استفاده نخواستند بکنند خلیفه باید بردارد به هرکس میخواهد بدهد این حق آنهاست من دارم میدهم چون خمس غنائم آفریقا را ایشان به دامادش مروان داد مروان هم جزو بنیامیه بود که بعداً به حکومت رسید و جنایت کرد. گفتند چطوری است بر چه اساسی بدهیم؟ اینها که رسم بود. حالا جالب است بعضیها که میگویند بحث خمس را نداریم این را به شکل غلط آن، نه به شکل درست آن بعضیها گفتند و عمل کردند، و خیلی از اصحاب پیامبر به این قضیه اعتراض کردند حتی مسئول امور اقتصادی و بیتالمال به خلیفه اعتراض کرد و گفت ما چنین چیزهایی قبلاً نداشتیم زمان پیامبر نبوده زمان ابوبکر و عمر هم نبوده ما چنین چیزهایی و چنین مبلغهایی نداشتیم که بدهند! ایشان گفت به شما مربوط نیست خلاف شرع هم نیست خلاف قرآن هم نیست درست هم هست، قبلیها از این حقشان استفاده نکردند و من استفاده میکنم! او هم کلید را گذاشت و گفت این دیگر بیتالمال مسلمین نیست این بیتالمال شماست! این کلید و تشکیلاتش، من مسئولیت و وظیفه آن را نمیپذیرم و کنار رفتند. آن وقت اینجا ابوذر به این موارد اعتراض میکرد. خلیفه گفت که وقتی این آیه قرآن نازل شد همانطور که تو بودی ما هم بودیم توچطوری این آیه را برمیداری آیه را علیه ما استفاده و مصرف میکنی؟ ابوذر گفت بحث علیه نیست, معنی آیه این است. ایشان گفت معنی آیه را باید از عالِم پرسید نه جاهل! جناب کهبالاحبار هم آنجا، امثال این آخوندهای درباری گفت شما تفسیر کنید معنی این آیه چیست؟ اگر کسی مالیات قانونیاش و وجوهش را داده ولو ده هزار میلیارد داشته باشد این اشکال شرعی و قانونی دارد؟ کهبالاحبار گفت نه اشکالی ندارد این آیه معنیاش این است. ابوذر عصبانی شد و عصایش را بلند کرد زد توی سر این و سرش را شکست! گفت مردک به من تو یهودیزاده داری به ما قرآن درس میدهی؟! تو شدی استاد اسلامشناسی خلافت اسلامی؟ از اینجا شروع میشود. همین کهبالاحبار زمان معاویه حدیث جعل میکند و با معاویه و حکومت شام ارتباط و روابط دوستانه دارد. یک نفر پیش کهبالاحبار میآید از او میپرسد اهل کجایی؟ میگوید اهل شام. شام کجاست؟ مرکز معاویه. میگوید از لشکریانی هستی که 70 هزار نفر از لشکریان آنها بدون حساب و کتاب به بهشت میروند؟ یعنی سپاه معاویه. گفت آنها چه کسانی هستند که 70 هزارنفرشان بدون حساب و کتاب، هر گناهی که کرده باشند به بهشت میروند؟ گفت منظورم اهل دمشق است یعنی پایتخت حکومت معاویه! گفت نه، من اهل دمشق نیستم. فوراً یک حدیث دیگر ساخت، گفت اگر اهل دمشق نیستی لابد اهل فلسطین هستی. گفت پس از آن لشکری هستی که خدا روزی دوبار نظر رحمت به آنها میکند؟ مرد گفت آنها چه کسانی هستند؟ گفت این منطقه. حالا اگر میگفت نه من اهل آنجا هم نیستم یک حدیث سومی هم از پیامبر کهبالاحبار آنجا میگفت! یعنی آنهایی که تحت حکومت معاویه هستند همهشان بیحساب و کتاب بهشتیاند. اینطوری حدیث میساختند برای تملّق به حکومت شاه و امویها. خب امام سجاد(ع) با اینها درافتاد. آیات قرآن را تفسیر به رأی میکردند. معنیاش را عوض میکردند. مسائل شخصی... کسی نقل میکند حاکمی در یک شهری بچهاش به مدرسه میرفت، معلم مدرسه این بچه را زده بود، خلاصه یک کاری در دبیرستانش کرده بود دبیرشان ناظم مدرسهشان این را زده بود، این با گریه آمد به پدرش گفت این من را کتک زده، پدرش گفت الآن میروم میگویم یک حدیث درست کنند پوستش را بکَنند. معلمت اهل کدام شهر است؟ چند روز بعد حدیث آمد که پیامبر گفتهاند مردم آن شهر ملعون هستند! اگر پیله میکرد برای آن مدرسه و دبیرستان هم یک حدیث از پیامبر درست میشد و بعد میگفتند که پیامبر از قبل پیشگویی کردند که در این شهر یک دبیرستان درست میشود که اول اسم معلمشان مثلاً ب هست و خیلی هم ملعون است! اینها نقل شده، که این احادیث را اینطوری ساختند. یعنی اینقدر آسان است که پدر برای این که فرزندش کتک خورده و گریه کرده میرود حدیث درست میکند. چرا؟ این جنایت را چه کسانی کردند؟ آن آخوندهای فاسد به عنوان مفسّر و محدّث و عالِم که این جریانها را میدیدند و سکوت میکردند و همکاری میکردند. آن استاد اخلاق و عرفانی که هرچه میگفتند از قول پیامبر و دین دارند اینطوری میگویند و دارند قرآن را اینطوری معنا میکنند، میگفتند کاری به سیاست کاری نداشته باشید به فکر آخرتتان باشید. خب اگر به فکر آخرتمان باشیم اتفاقاً باید به اینها کار داشته باشیم تو به فکر آخرتت نیستی! دنبال راحتطلبی هستی. فقط میخواستم زمینه و فضایی را که امام باقر(ع) حرکتشان را در آن شروع کردند چقدر تغییر کرده با فضایی که امام سجاد(ع) در آن شروع کردند. یعنی در این 35 سال امام سجاد(ع) خفقان و خشونت پس از کربلا را سال 62 هجری، 35 سال بعد فضا چطوری شد که امام باقر(ع) آمدند در مسجدالنبی(ص) علناً جلسات درس و بحث راه انداختند. اغلب جلسات امام سجاد(ع) مخفی بود علناً امام باقر(ع) آمدند صدها شاگرد، بعد شد هزاران شاگرد، و بعد رژیم در زمان اواخر امام باقر(ع) به شدت ضعیف میشود و در زمان امام صادق(ع) رژیم سقوط میکند. بنیامیه میروند و بنیعباس با شعار اهل بیتی و علوی و انتقام کربلا و حق علی و فاطمه میآیند یعنی عملاً این نهضت پیروز شده است. شکست بعد از کربلا را به سقوط براندازی بنیامیه نقش اصلی را و سختترین مأموریت را امام سجاد(ع) ایفا کردند. حالا امام باقر(ع) در شرایطی میآیند که سنگ بنا را امام سجاد(ع) گذاشتند ولی مخفی است. دورهای است که میخواهد از حالت مخفی به حالت علنی دربیاید. یعنی کمکم علنی علیه حکومت صریح حرف بزنی و علیه فرهنگ حکومتی. علنی درگیر شوی. این مرحله باز یک سختیای دارد که فقط امام باقر(ع) با آن مواجه هستند نه ائمه دیگر. اگر بخواهیم از یک جهت تشبیه کنیم مثل سه سال اول مخفی مکه، انگار شبیه دوران امام سجاد(ع) است بعد که فرمان میآید در مکه علنی کنید که میآیند راه میافتند سنگ و چوپ و... علنی میکنند این مأموریت امام باقر(ع) است. این که امام باقر(ع) چگونه تقسیم کار کردند صفوف دشمن و دوست را چطوری دستهبندی کردند و این جریان را مهندسی کردند که باز یک حرکت عظیمی است که تا قبل از امام باقر(ع) نبود. شما اولین کاری که امام سجاد(ع) برای نخستین بار کردند را اینجا عرض کردیم بعد انشاءالله کارهایی را که برای نخستین بار فقط امام باقر(ع) توانستند این کارها را بکنند و بعد شروع کردند کل معارف اسلامی را دوباره کالبدشکافی کردند. اصلاً چرا میگویند باقر؟ «باقر العلم الاولین و الاخرین» یعنی همه چیزهایی که میدانستید و ظاهراً فکر میکنید میدانید حالا یک بار دیگر من همه را شخم میزنم که بفهمیم اصل آن چه بود؟ اصلاً به این دلیل به امام باقر(ع) «باقر» میگویند که طرف متلک میگوید که شنیدم اسم تو «بقر» است یعنی نعوذبالله گاو! فرمودند نه، باقر است. گفتند شنیدم مادرت کنیز و آشپز است؟ فرمودند بله آشپزی شغل شریفی است بله مادر من آشپز است. آدمهایی که جنگ روانی، فحش دادن، جوسازی، ارعاب، لاتبازی میکردند امام یاقر(ع) فضا را اینطوری کنترل میکرد. علنی ایشان را فحش میدادند ولی ایشان آرام، با اداب تحقیرشان میکرد و از کنارشان عبور میکرد که یعنی بعداً حسابتان را میرسیم بعداً صدایش درمیآید که چه کردیم! و صدایش بعد درآمد که رژیم سقوط کرد.
قضیه شهدای فخ که پیش میآید که یک کربلای شماره 2 است و قضیه جناب زید واقعاً یک کربلای شماره 2 است و برای این که بدانید اینها چه نوابغی بودند حواستان باشد، حالا جدا از بحث زید که قیامهای علوی متعددی انجام میشد که گاهی هم چند شهر و کشور را میگرفتند. زمانی که امام رضا(ع) خراسان آمدند چندین حکومت علوی در جهان اسلام تشکیل شده بود. شیعه، مکه را گرفته بود. مدینه دست شیعه بود. یمن را گرفته بود. اینها چندین جا حکومت علوی درست کرده بودند، شاید 7- 8 حکومت مستقل علوی تشکیل شده بود و این که مأمون دید باید دست به دامن امام رضا(ع) بشود یک بخشیاش برای کنترل اینها بود که بزرگتان رئیس اهل علویها ایشان است. یک برادر امام رضا(ع) چندین برادر و عمویشان قیام مسلحانه کردند و حکومت علوی تشکیل دادند یک برادرشان که زید است، این زید غیر آن زید است، این زید برادر امام رضا(ع) است که او هم قیام مسلحانه علیه بنیعباس کرد و پیروز شد و یک حکومت علوی تشکیل داد بعد از یک مدتی که حضرت رضا(ع) آمدند و گفتند چرا قیام میکنید؟ رئیس کل علویها و اهل بیت(ع) علیبنموسی است که میگوییم اصلاً خلافت دست شما، حالا خودشان قبول نکردند شخص دوم. خودشان میگویند من هیچ شراکتی و هیچ چیزی را امضاء نمیکنم از این به بعد من کاری به شما ندارم ولی بالاخره تشریف آوردند. اگر ما یزید بودیم که دیگر نمیآمدند الآن نمره 17- 18 به ما نمیدهند ولی صفر هم نمیدهند و الا چرا میآیند؟ بعد هم مأمون یک آدم عجیبی بود مأمونشناسیهایمان ضعیف است! این را به شما بگویم که مأمون یک آدم نابغهای بوده، جلوی امام رضا(ع) قرار گرفت ضایع شد اگر امام رضا(ع) نبودند در دنیا حاکمی مثل مأمون وجود نداشت فوقالعاده آدمی بود که ضریب هوشی بالایی داشت، دانشمند است، خودش اهل مناظره است، شاعر است، اهل قلم است، اهل فقه و تفسیر و حدیث است. اتفاقاً خیلی هم عقلگرا و روشنفکر است، مأمون معتزلی بود و با تفکر اشعری خیلی مبارزه کرد. یعنی شخصاً آزاداندیشی را قبول داشت و بعد هم میگفت من شیعه علی هستم. اصلاً اسنادی هست که طبق این اسناد مأمون شیعه است. حالا اگر به جلسه امام رضا(ع) رسیدیم آنجا به اینها اشاره میکنیم فضلبنسهل، بنیعباس در واقع حکومت ایرانیهای اهل بیتی بود ولی بنیعباسی. فضل بن سهل به مأمون میگوید علیبنموسی از نظر علمی، از نظر اخلاق و زهدش، هیچ کس حریف او نیست این همینطوری که راه میرود مردم عاشق او میشوند تو اگر میخواهی مثل پدرت هارون شاهی و سلطنت کنی قافیه را باختی! به دوستی علیبنموسی و اهل بیت تظاهر کن و به این تظاهر کن که علمدوست هستی، تظاهر کن به سادهزیستی. گفت من که خبرت را دارم اهل عرقخوری و شرابخوری، شطرنجبازی به معنای قمار و زنبارگی هستی، من که تو را میشناسم. ولی اگر بخواهی علیبنموسی تو را پایین نکشد و بدون جنگ رژیم تو را سرنگون نکند باید ظاهرت را حفظ کنی. بعد به او توصیه کرد لباسی از نمد بپوش و هفتهای چند روز ساعت ملاقات عمومی با همه مردم داشته باش و با لباس نمد به میان فقرا برو و مشکلات مردم را خودت برو به روش پوپولیستی برو کف خیابان حل کن! و الا اگر این مردم علیبنموسی را ببینند دیگر به امثال تو تن نمیدهند. یعنی جزو پروژهاش پروژه ریاکاری، عدالتخواهی، خدمت به خلق، زاهدانه زیستی، ما هم ساده زیست هستیم ما هم شیعه علی هستیم ما هم میخواهیم انتقام کربلا را بگیریم، پس ما با شما چه فرقی داریم؟ اصلاً بفرمایید برای شما! بعد به نظرم تقریباً مأمون 20 سال از امام رضا(ع) جوانتر است. ایشان وقتی میگوید ولیعهد، امام رضا(ع) وقتی مینویسند نه کسی را عزل میکنم نه کسی را نصب میکنم، نه دخالتی دارم، نه شراکتی با شما دارم من با شما نیستم آن وقتی که هم بخواهی من ولیعهد تو باشم من زودتر از تو میمیرم، نوبت به من هم نمیرسد یعنی من را میکشی! بعد تو آمدی قدرت را به من بدهی؟ اینها پیچیدگیهای امام رضا(ع) است که انشاءالله برسیم بگوییم.
امام باقر(ع) در چند سطح و چند لایه هستند. به زید میفرمایند که این روش موفق میشود. حالا بعضیها گفتهاند که این روایت امام باقر(ع) برای این بوده که ثبت شود ساواک نیروهای اطلاعاتی حکومت به خلیفه گزارش کنند که زید شلوغکار است و الا محمد یعنی امام باقر، نه؛ این بنده خدا اهل جنگ مسلحانه نیست با داداش هم اختلاف نظر دارد. بعضیها گفتند این روایت را عمداً گفته است چون امام باقر(ع) میدانسته که شنود میشود و گزارش میشود عمداً گفته که اگر این نهضت شکست خورد و بخشی از اهل بیت در درگیری جنگ مسلحانه شهید شدند ایشان و بخش اصلی بماند و بتواند نهضت را ادامه بدهد. بعضیها هم میگویند نه، واقعاً امام باقر(ع) تحلیلشان این بود که حُسن نیت دارید ولی همهتان شهید میشوید و کار به جایی نمیرسد! ولی مانع شوند که اصلاً نرو نه، ولی به شکل مشورت. به قول ما امروزیها افشای اسلام آمریکایی، افشای تشیّع لندنی، افشای محبّین اهل بیتی که اهل فداکاری نیستند! یا شعور ندارند! احمق و سفیهاند. از امام زمان(عج) روایت است که فرمودند آنهایی که ما را خیلی اذیت میکنند «حُمقاء شیعه» شیعههای احمق هستند و «حمقاء شیعه و جُهلاء» شیعههای احمق جاهل، اینها به اندازه دشمن به ضربه میزنند. دوستی خاله خرسه. و کسانی که ایمانشان به اندازه «جناح بعوضه» به اندازه یک بال مگس و یک بال پشه است. وزنی ندارد، یک ایمان سطحی و آبکی است. نقل شده که چند نفر از اصحاب خاص به حج آمدند میگویند ما خدمت ایشان بودیم طواف میکردیم آمدیم رسیدیم به حجر، آمدند بروند که حجر را مسح کنند؛ دیدند جمعیت همینطور از کول همدیگر بالا میروند یکی پایش را توی چشم آن یکی میکند لگد میزند، روی سر وکله او میرود، مشت به دماغ او میزند که میخواهند دست به سنگ بزنند و ثواب کنند! ایستادند یک نگاهی کردند میخواستند بروند لمس کنند گفتند نمیخواهد! از همین دور دست برای حجر تکان دادند و گفتند «والله ما إمروا بهذه» به خدا چنین دستوری ندارند که همینطوری از سروکول همدیگر بالا بروند و همدیگر را کر وکور کنند که میخواهند دستشان را به آن سنگ بزنند. «والله ما إمروا بهذه» والله چنین دستوری نرسیده است. این یک عبادت جمعی است بر اساس محبت و عدالت است اینطوری همدیگر را میکشند فشار میآورند فحش میدهند.
یک خاطرهای یادم آمد که حج واجب رفته بودیم تازه سرم را تراشیده بودم جان میداد برای کتک خوردن! من همینطوری داشتم طواف میکردم سرم پایین بود حواسم نبود یک مرتبه دیدم یک چیزی مثل گرز توی سرم خورد واقعاً برق از چشمانم پرید برگشتم نگاه کردم دیدم یک خانم ایرانی روستایی است که کار میکرد هیکل و ورزشکار .. دیدم این خانمه توی سر من زد. هرچی گفتم خدایا برای چی؟ ما با اینها سابقهای داریم؟ بعد دیدم شوهرش آمده توی مسیر طواف ایستاده دارد آن جلو نماز میخواند ما هم حواسمان نبوده داریم میرویم ترسیده ما برویم بالای شوهرش! ایستاده کنایه نمیکنیم که بگوییم همینطوری میزنیم خودش میفهمد که نیاید! ما دیدیم هرکس آنجا میآید این زن او را میزند واقعاً گردن کلفت بود، - واقعاً این ضربه که توی سرم خورد ضربه مغزی شدم الآن گیجم برای آن ضربه مغزی بود – بعد که رفتیم یک نفر به من گفت رد دستش روی سرت مانده! با چه زوری زد! این اگر ورزشکار بود قطعاً مدال میآورد. من بلند شدم آمدم از بس عصبانی شدم گفتم خب لباس احرام تنت هست، حتی با خودم گفتم قیافهاش یادت باشد وقتی از احرام درآمدم بروم با او تسویه حساب کنم! اینطور توی سر آدم میزنی. تا او را دیدم گفتم خانم برای چی میزنی؟ گفت مگر کوری نمیبینی! شوهرش هم نصف این بود اصلاً نمیدانم او چطوری شوهر این بود به نظرم شوهرش را بغل میکرد میبرد خانه میآورد! با همان لهجه تندش گفت مگر نمیبینی آقامون دارد نماز میخواند؟ گفتم مگر اینجا جای نماز است که گوشه میزنی.
حالا یاد صحبت امام زمان(عج) افتادم که ایشان میدید مردم همدیگر را میزنند لت و پار میکنند بخاطر این که میخواهند دست به حجر بزنند که خیلی ثواب کنند! فرمود «والله ما أمروا هذه» به خدا چنین دستوری ندارند. طواف، مظهر عبادت و برادری و اخلاق و عدالت است. میدانید در روایت داریم که در هنگام ظهور، حضرت مهدی(عج) عدالت را از کجا شروع میکنند؟ چون از مکه و مسجدالحرام شروع میشود. در روایت است که از همانجا عدالت شروع میشود. چطوری؟ اولین فرمان انقلاب مهدی: آنهایی که طواف مستحب میکنند کنار بروند و آنهایی که طواف واجب دارند بیایند انجام بدهند. آنهایی که طواف واجبشان را کردند و دارند مستحب میروند کنار بروند، عدالت از طواف شروع میشود نمیخواهد ثواب اضافی کنی، کنار برو آنهایی که طواف واجب دارند باید بیایند. تو خیال کردی هر سال بروی حج و کربلا، بعد به آنهایی که سهمیه نمیرسد نمیرود یا پول نداشته باشد یا نتواند برود فکر میکنی داری ثواب بیشتر میکنی؟ اصلاً ثواب نمیکنی. عدالت، خدمت به خلق. در روایت دیدم که امام(ع) به مسجد الحرام برای اعتکاف آمده بودند. یک مرتبه یک کسی آمد مشکلاتی داشت یا فهمیده بود که امام به اعتکاف رفته، آمده بود امام را ببیند یا گرفتار و مضطر بود به مسجدالحرام آمده بود و مستقیم متوسل به خدا که مشکل من را حل کن. امام(ع) جلو آمد گفت من بدهکار و طلبکارم، حکم دادگاه را گرفته با پلیس دربهدر از این خانه به آن خانه، از این شهر به آن شهر، من فراریام میخواهند من را بگیرند، هیچ کس هم به من دیگر پول قرض نمیدهد، ورشکست کامل شدم به من کمک کنید. امام گفتند بله چشم. کفشهایشان را زیر بغلشان گرفتند و از مسجدالحرام بیرون بروند. یکی از یاران امام گفت، آقا مثل این که اعتکاف بود؟ فرمودند بله این اعتکاف است ولی این از اعتکاف واجبتر است، بعد فرمودند پدرم از جدم و بعد از علی(ع) شنید که رسول خدا بارها فرمود اگر مشکل مالی یک نفر را ولو او را نمیشناسید راه بیفتی و بروی تا مشکل او حل شود پاداش آن از 90 هزار روز، از اعتکاف در مسجدالحرام که روز، روزه داری و شب نمازشب میخوانی پیش خدا بیشتر است. بله میدانم این اعتکاف است ولی این از اعتکاف واجبتر است. یک انسان است، آبرویش، خانوادهاش، زندگیاش. تشیّع اینهاست ما چه کار میکنیم اینها چه کار میکنند! مأمونی که درست دارد عکس مسیر امامش دارد حرکت میکند... خب باز از بحثمان داریم میمانیم.
امام باقر(ع) در طبقهبندی نیروها یک بحث با جناب زید است که قویترین جنگ مسلحانه است. حالا این را به شما بگویم اینهایی که تازه شما اسمهای آنان را نشنیدید از این عملیاتها زنده ماندند ببینید این امامزادهها چه نوابغی بودند، شما امامزادههای ایران و این منطقه را زیاد میبینید ولی از آن طرف نمیبینید که اینها تا مصر و تونس و مراکش و سودان امامزاده است. اولاد اهل بیت هستند. اینها دو گروه هستند یک عده سمت ایران و هند و آسیای میانه و چین آمدند و یک عده هم از آن طرف رفتند به سمت شمال آفریقا و شرق اروپا. ما در جنوب شرق اروپا امامزاده داریم. شمال آفریقا امامزاده داریم. اینها برای صدور انقلاب رفتند، برای کادرسازی و تربیت نیرو رفتند، رفتند چون توی مرکز از حاکمیت شکست خوردند رفتند دور از مرکز، یعنی ایران و خراسان، این طرف هم شمال آفریقا حکومتهای علوی انقلابی تشکیل دادند مثلاً شهید فخ که شهید میشود سهتا برادر هستند که در شمال آفریقا یک سلسله حکومت علوی راه انداخت. در تونس و مراکش و الجزایر و لیبی. این دوتا برادر شهید زنده بازمانده از فخ هستند، تحت تعقیب هستند، مجروح هستند، فرار میکنند، میآیند مکه، آنجا از هم خداحافظی میکنند. یک برادر میآید شرق به ایران، یک برادر میرود غرب، مصر و شمال آفریقا، این برادر در شمال ایران اولین حکومت شیعی علوی زیدی را تشکیل میدهد، حکومت آل بویه، و قبل از آن، اول ریشههایش اینها بودند، در طبرستان و گیلان، که بعد آن حکومت اینقدر قوی میشود که میآید بغداد را میگیرد یعنی ظاهرش دست بنیعباس است و باطن آن دست اینهاست. آل بویه که بیش از یک قرن حکومت کردند و جزو درخشانترین دورههای تمدن اسلامی است، عصر طلایی قرن 3 و 4 هجری است، اوج علم و صنعت، زمان حکومت اینهاست که حتی بنیعباس ظاهراً خلیفه بنیعباس در بغداد، میگفتند شاه سلطنت کند نه حکومت، اینها هم با خلیفه همین کار را کردند گفتند خلیفه خلافت کند نه حکومت. یعنی شما محترم آن بالا باشد، اسمت باشد ولی قدرت دست تو نباشد، دست شیعه بود، آن برادر هم به شمال آفریقا رفت و چندتا حکومت علوی آنجا تشکیل شده که بعضیهایشان تا آندلس رفتند. میدانید که آندلس تمدن بسیار باشکوهی بود یک بخشی از آن امویها و بنیامیه بودند که از بنیعباس شکست خوردند فرار کردند رفتند آنجا حکومت تشکیل دادند و یک تمدن درخشانی هم ساختند. بخشی از آندلس بنیامیه بودند و بخشیاش شیعهها بودند تا جنوب اروپا تمدنسازی کردند. چه کسانی؟ دوتا برادر که از دوتا شهید زنده هستند فخ، جزو جانبازان جهاد فخ هستند. ببینید چه نوابغی هستند خیلی چیز عجیبی است، سهتا برادر با هم حرکت میکنند قیام تشکیل میشود آن قیام بزرگترین ضربه را میزند او شهید میشود دوتا برادر دیگر، دوتا آدم هر کدام دو جا میروند و دوتا جریان عظیم تمدنی و حکومتی ایجاد میکنند. یک کسی برود فیلم این دوتا برادر را بسازد اینقدر از این برادرها در اهل بیت داریم که اصلاً شما اسمهای آنها را هم نمیدانید. نوابغ عظیمی بودند غیر از این که الهی بودند، چقدر قوی بودند، یک نفری برود در جایی که نژاد، زبان، مذهب، حکومت، هیچی نمیشناسند، تنها، دست خالی، تحت تعقیب، برود آنجا بعد ده سال بعد آنجا حاکم است حکومت تشکیل داده است، اینها خیلیها قوی بودند. ادریسیان یا اَدارسه، یک جریان قوی است و یک حکومت بسیار قوی آنجا تشکیل شده است فاطمیون چه کسانی هستند؟ نسل امام صادق(ع) هستند، نوه امام صادق(ع) و فرزندان ایشان هستند و با ایمان به ایشان حرکت کردند. بزرگترین تمدن را فاطمیون، اسماعیلیها در مصر، در ایران، در جاهای مختلف ساختند. موحدون چه کسانی هستند؟ حالا جالب است میدانید هم از خراسان اَغالبه، سرداران خراسانی بنیعباس بودند که با حکومت بودند هم آنها در شمال آفریقا حکومت میکردند و هم شیعیان اهل بیت(ع) از خراسان میرفتند آنجا، خراسان خیلی نقش مهمی داشته است. همین الآن شما یک عالمه مزار بزرگان علمی و خراسانی در شمال آفریقا دارید. اصلاً تحقیقاتی هستند راجع به خراسانیها. خیلی جالب است که آنها هم خراسانیها را میشناسند. مثلاً من سودان دانشگاه خارطوم رفتند میگفتند ما اینجا خیلی از بزرگانمان ریشههای خراسانی دارند. یک چیز جالب که کراواسی که فوتبال او در جام جهانی است یک استاد دانشگاه که محقق تاریخ بود رفتیم خانهاش دیدیم خودش و یک سگ است، سگش هم اندازه خودش بود، هرجا مینشستیم سگش هست، گفتیم چه کار کنیم دیگر حالا که آمدیم باید بنشینیم. بعد گفت شما میدانید ما خراسانی هستیم؟ کراواتها، گفتم چطور؟ گفت اصلاً کراوات، خراوات، خلاصه رساندش به خراسان! بعد گفت ما از ایران از خراسان اجداد ما قرنها پیش آمدند مثل زمان همین حکومتهای بنیعباس بوده، یک گروه از اینها از خراسان به اروپا میآیند که میگفت ما آنها هستیم، ما خراسانی هستیم و با شما همشهری هستیم گفتم به قیافهات نمیخورد که خراسانی باشی ولی خب حالا خودت میگویی قبول است! اهل بیت(ع) جدا از مسئله عصمت و ولایت و تقوا، هم خودشان و هم فرزندانشان را، اینهایی که زیر دست و بال اینها تربیت میشدند به لحاظ سیاسی، تشکیلاتی، مدیریت، فوقالعاده قوی بودند، ما هرکسی مذهبیتر است مثل این که دست و پا چلفتیتر است! ولی اهل بیت(ع) از همه دقیقتر و پیچیدهتر و هوشمندتر بودند. چند نمونه از هوشمندیهای ایشان را بگویم فضلبنیسار از یاران امام باقر(ع) است. اولاً یارانشان را طبقهبندی کردند یک عده اصحاب سرّ هستند که نیروهای حلقه اول هستند اسرار خیلی مهم با اینها در میان گذاشته میشود و به اینها اعتماد دارند که اگر این زندان بیفتد زیر شکنجه مقاومت میکند آماده شهادت است، شعور دینی سیاسی دارد، مسائل سرش میشود و مشی امام را میشناسد، خط امام باقر(ع) را میشناسد، و میداند و مطیع است و قوی است و مؤمن و آگاه است. یک عده ردهی دوم هستند که آدمهای خیلی خوب و وفادار هستند اما مثل این گروه در این حد نیستند، در این حد نمیشود روی آنها حساب کرد. یک حلقه سوم و حلقه چهارم اینطوری بودند. یکی از اینها که ظاهراً حلقه اولی است فضیل است. میگوید خدمت امام باقر(ع) حج بود جمعیت همانطور هلهله میکرد طواف میکردند کاری هم نداشتند که امام باقر(ع) اهل بیت هستند از بنیامیه هستند خلافت اسلامی! حکومت دینی! برایشان فرقی نمیکرد. بعد ایشان میگوید به امام باقر(ع) گفتم آقا ماشاءالله چه جمعیتی، چه طوافی، چه حجی، کجایند کفّار که میخواستند نور خدا و حج و طواف نباشد این را ببینند. امام باقر(ع) فرمودند بله درست است خدا قبول کند، اما در جاهلیت هم این طواف بود، در عصر جاهلیت قبل از اسلام هم مشرکین هم اینجا شلوغ بود و طواف میکردند قرار بود با ما طواف کنند و پشت سر ما طواف کنند نه این که خودشان طواف کنند! طواف را که مشرکین هم میکنند. مسئله این بود که در چه مسیری؟ با کدام رهبری؟ با چه نوع حکومتی؟ با چه ارزشهایی؟ صرف گشتن خانه خدا که هدف نیست. فرمودند آن حرفی که قرآن از حضرت ابراهیم(ع) نقل میکند که خدایا دل مردم را، دلهایی از بشریت را مشتاق اینها کن. هاجر و اسماعیل را به فرمان خدا وسط بیابان گذاشت، نه آب، نه سایه، نه هیچ کس، وسط بیابان گذاشت، ابراهیم پدر عشق است، پدر ایمان است، اصلاً کارهای عجیب و غریبی کرده، منتظر بهانه است که ببیند خدا چه میگوید و چه میخواهد؟ سر اسماعیل را میخواهی بِبُرم؟ اسماعیل برویم. هاجر و اسماعیل، بچه را اینجا وسط بیابان بگذارم بروم؟ این را از من میخواهی؟ بیا گذاشتم و رفتم. بعد گفت خدایا من اینها را گذاشتم و رفتم چون تو فرمان دادی این زن و بچه را وسط این بیابان میگذارم اما دلهایی از مردم را مشتاق اینها کن. اینجا بشود قبله آمال. خب دعای ابراهیم مستجاب شد تا همین الآن آنجا قبله آمال است. همانجایی که هاجر دویده همه باید بدوند. آنجایی که هاجر مضطرب بوده همه باید مضطرب باشند. آنجایی که زیر پای اسماعیل آب جوشید، همه باید بروند زمزم. آن دیواری که اسماعیل و ابراهیم بالایش رفتند و آن دیوار را ساختند و یا آن مقام جای پای ابراهیم، تا همین الآن، هزاران سال گذشته هنوز مقدس است. ولی آن وقتی که ابراهیم(ع) این دعا را میکرد، امام باقر(ع) میفرمایند آن وقتی که ابراهیم(ع) وسط بیابان آن دعا را کرد چه حالی داشت؟ چه ایمانی داشت؟ گفت هاجر و اسماعیل را وسط بیابان میگذارم و میروم. بعد برمیگردم اسماعیل بزرگ شده حالا قربانیاش میکنم. ابراهیم که نمیدانست چاقو نمیبُرد، او فکر میکرد میبُرد. اسماعیل هم نمیدانست که نمیبُرد، گفت بِبُر من را قربانی کن. خداوند فرمود دیگر کسی انسان را برای خدا قربانی نکند. قوچ فرستاد، کسی حق ندارد انسان را قربانی کند به عنوان عبادت، چون هنوز هم در دنیا هستند کسانی که آدم قربانی میکنند. اصلاً این قضیه قربانی جالب است یک بخشیاش هم این است که انسان دیگر نباید قربانی بشود. امتحان شدی، اخلاصت را نشان دادی، اما به کارد فرمان دادیم نَبُرد. تو به اوج اخلاص ایمانیات رسیدی، اما دیگر قرار نیست که انسان به عنوان عبادت قربانی شود. بعد امام باقر(ع) آنجا فرمودند که ابراهیم(ع) چطور گفت خدایا دلهایی از این مردم را مشتاق این زن و این کودک در وسط بیابان کن چون تو گفتی من اینها را میگذارم و میروم و دیگر به پشت سرم هم نگاه نمیکنم چون به تو اعتماد دارم. فرمودند که طواف را مشرکین هم میکردند. همین الآن هم شما بروید بتخانهها، گفتم من نایبالزیاره شما بودم در هند به این بتخانهها رفتم دقیقاً نذر، وقف، گریه، التماس، یک پیرزن هندی دهاتی حجاب هم داشت من رفتم توی بتخانههایشان ببینم چطوری است چه خبر است ببینم یک حالی پیدا میکنم یا نه؟ در یکی از سمینارها ما شرکت کردیم رئیسی که آن زمان آمده بود یک جزیرهای در اندونزی هست به نام بالی، که میگویند خیلی توریستها میروند همه هم بتپرست هستند و هندو هستند و خیلی جای عیاشی است. پادشاه آن جزیره در آن سمینار بود در میزگردی که ما بودیم او هم بود جلسه که تمام شد به هم هدیه میدادند زنگ بتخانه را به من هدیه دادند الآن آن را خانه دارم! گفتم این را بگذارید بالای چیز که هروقت میرویم یک زنگی بزنیم برای ثوابش! زنگ در بتخانهشان را به ما هدیه داد که این هدیه مقدسشان بود! در این بتخانه هم بودم یک پیرزن بتپرست بود. اینها مستضعف فکری هستند، اینها معاند نیستند. حجاب داشت، بعد دید ما ایرانی هستیم و غریب هستیم بعد برای من جلوی بتها دعا کرد که این مسافر غریب است هوای این را هم داشته باشید. ماشینمان در جاده پنچر شد یک ماشین از این سه چرخهها بود که سوار شدیم از این تاکسیهای کوچکی که نمیدانم اسمش چیست، همه هم پشت ماشینهایشان نوشتند لطفا بوق بزنید! این شوفر توی جاده بوق میزد گفتم برای چی بوق میزنی؟ کسی اینجا نیست، گفت بالاخره بوق که هست! همینطوری بوق میزد، ماشینش الحمدلله پنچر شد، ما ماندیم بعد یکی از این ماشینهای کوچک سوارمان کرد، دوتا پیرزن بودند این چادرش را به سبک هندو به خودش پیچیده بود میگفت ننه جان کجا داری میروی؟ چرا اینجا گیر کردی؟ گفتم ننه ماشینمان پنچر شده میخواهیم برویم به فرودگاه به پرواز برسیم گفت جون ننه امروز بیا خانه ما ناهار بخور، جان من بیا، واقعاً صادقانه میخواست ما را مهمان کند، ول نمیکرد، که بیایید آنجا مهمان ما باشید غذا هست، خب اینها بیچارهها مستضعف فکری هستند. از امام(ع) پرسیدند که اگر ایمان و کفر اینقدر قوی است پس کل بشر کافر هستند، امام(ع) فرمودند نه آقا، اکثر بشریت مستضعف فکری هستند معاند نیستند، جاهل هستند.
والسلام علیکم و رحمه الله
هشتگهای موضوعی